علی رنجبر فرزند رضا متولد سال 1341 روستا سلیا کتی نور است. از جانبازی اش می گوید که از دست و سر در میدان جنگ در فکه همان جایی که هم رزمانش برای دفاع از وطن در خون غلطیدن دچار جراحت شده است.
اواخر اسفند66 بود که از طرف بنیاد جانبازان تماس گرفته و گفتند برا سمسکنده محیط بان می خواهند. او که علاقه زیادی به طبیعت به ویژه محیط بانی دارد، همراه با همسرش از نور به سمسکنده می روند و تصمیمش را می گیرد که این بار برای دفاع حیات وحش لباس سبزرنگ محیط بانی را به تن کند.
از اولین دستمزدش که ماهی 2800 تومن است صحبت می کند و اینکه اوایل ورودش به سمسکنده شرایط زندگی در این منطقه خیلی سخت بود نه آبی و نه برقی وجود نداشت و محل پرورش گوزن زد ،شوکا ومرال بود.
از گله های 35 راسی گوزن زرد می گوید که به همراه دو دختر بزرگش به آن ها جو می دادند و قرقاول های که در کنار گوزن زرد دانه های جو را می چیدند.
بلند می خندد،انگار خاطرات شیرین آن روزها برایش فراموش نشدنی است تعریف می کند دو دختر بزرگش زینب وپریسا در سمسکنده متولد شده اند. دخترها با ذوق کودکانه شان همیشه درکنار پدر به گوزن ها غذا می دادند وحتی برایشان اسم انتخاب کرده بودند و یکی که برایشان از هم دوستداشتنی تر بود را شوک شوک نامیدند و هرگاه صدایش می کردند سریع به سمتشان می دوید.
علی رنجبر سال 69 به نور می رود تا این بار در زادگاهش با حیواناتی که از کودکی پابه پای شان می دوید و آواز هایشان گوش هایش را نواز ش می کرد، بماند.
او از روز عروسی دختر سومش تعریف می کند مشغول جشن عروسی دخترش در روستای نور بودند که یکی از همیاران طبیعت تماس گرفته که دو نفر متخلف در منطقه ایست خورده مشغول شکار قرقاول و کبوترهای جنگلی هستند.وظیفه خود دانستم که زودتر به منطقه بروم. به سمت دخترم رفتم او هم که حالا بعد از این همه سال سختی شرایط کار پدرش را درک می کرد با لبخندی برلب گفت پدر جان برو .لباس محیط بانی را پوشیدم و به اداره رفتم به اتفاق محیط بان کیانی و اسدالله پور به منطقه رفتیم و شکارچی را به همراه دوقبضه سلاح شکاری دستگیر کردیم.
علی رنجبر مکثی می کندو می گوید یک آرزو داشتم و آن هم اینکه تولد شوکا رادر دل طبیعت ببینم. اواخر اردبیهشت بود و حدود ساعت 4:30 دقیقه به اتفاق 3محیط بان دیگر در دل جنگل های لاویج در گشت بودیم؛در فاصله چند متری شوکای توجه مان را جلب کرد که ازجایش بلند شده وقتی دقیق تر شدیم دیدم بچه شوکا که تازه متولد شده بود و هنوز در کیسه ابش پنهان شده کنارش هست.شوکا این طرف و آن طرف می رفت؛بی قرار بود و با نگاهی نگران نگاه می کند.حضور ما را فهمیده بود و همین سبب ناراحتی اش شده بود 10متری فاصله گرفتیم و پشت بوته ها پنهان شدیم و دیدیم که شوکا پیش بچه اش برگشته و بچه دومش را هم همان جا به دنیا آورد.
خاطره دیگری تعریف می کندکه پلنگی در منطقه بونده در تله سیمی گرفتار شده بودو یکی از همیاران طبیعت تماس گرفته و به اوخبر می دهد.او به اتفاق همیار طبیعت و مهندس یداللهی به منطقه می روند.دسترسی به پلنگ فقط از طریق یک مرز باریکی امکان پذیر بود.به ترتیب من ،همیار طبیعت و یداللهی پشت هم قرار گرفتیم. من در فاصله 15 متری دیدم که تله سیمی باز شده و سرپلنگ بیرون است و گفتم برگردیم. همیار طبیعت عصبانی شد و دست روی سینه ام گذاشت گفت شما محیط بانان ترسو هستین.برای اینکه ثابت کنم محیط بانان ترسو نیستن با اینکه می دانستم پلنگ از تله آزاد شده به سمتش رفتم که ناگهان پلنگ به سمت ما حمله ور شد.من در زیرشکم پلنگ قرار گرفتم و آرواره های پلنگ در بدن همیار طبیعت فرو رفته و حدود 13 روز در بیمارستان بستری شد.مهندس یداللهی هم از چند ناحیه زخمی شد.
محیط بان جانباز می گوید واقعا شغل محیط بانی بخاطر کار زیادی که می کنند سخت است و اینکه از لحاظ مادی واقعا وضعیت نگران کننده ای دارند.غم در چهره اش می نشیند می گوید محیط بان وقتی به کوه جنگل ومرداب که برای گشت می رود همراش فقط یک کوله پشتی است که داخلش کتری،استکان و نعلبکی وکف دست خود اشاره می کند که به همین اندازه نان است وبا این جیره غذایی ناچیز گاهی چندروز را سر می کند. از مسئولین مدیران خواسته توجه بیشتری به وضعیت مادی محیط بانان داشته باشند چرا که واقعا با این حقوق های دریافتی کم نمی توان خرج زندگی را بدهیم.
امید دارد هرچه زودتر بازنشسته شودتا بتواند کنار همسرش و هفت نوه اش که از چهار دخترش هستند و روزهای خوبی را با هم داشته باشند. نویسنده.
مصاحبه: سیده زهرا رمضانی
نظر خود را اضافه کنید.